نویسنده در حلقهی نهم، به سراغ بررسی نظریاتی رفته که مدعی تشخیص رمز ظهور هستند.
اولین نظریه معتقد است که وجود ۳۱۳ یاور مخلص، شرط لازم ظهور میباشد. نویسنده این شرط لازم را بر اساس ادلهی عقلی و نقلی مردود دانسته و اصرار ورزیدن بر آن را برخاسته از مغالطه میداند.
در نظریهی دوم تمرکز بر این است که خواست مردم را شرط لازم و کافی برای ظهور بدانند. درحالیکه چنین چیزی نه شرط لازم ظهور است و نه شرط کافی آن. سپس برای تحلیل صحیح رفتار حجتهای الهی، یک اصل کلی ارائه شده که رفتارهای معصومان را باید بر اساس دستورات الهی و برنامهای که خداوند برای ایشان معین کرده تحلیل نمود. در غیر این صورت ممکن است توهم شود که رفتارهای آن بزرگواران مبتنی بر ضوابط و موازین بشری است. بهاینترتیب ضابطهای کلی برای سبب قیام یا عدم قیام ایشان وجود ندارد. تحلیلهای نادرست اینچنینی عموماً بر این نکته تمرکز کردهاند که ضرورت دارد مردم برای ظهور آمادگی پیدا کنند. این در حالی است که ظهور و مقدمات آن طبق روایات آکنده از امدادهای غیبی و غیرعادی است و البته با درگرفتن جنگ و خونریزی هم منافاتی ندارد. بهاینترتیب آمادگی مردم را نمیتوان شرط ضروری ظهور تلقی نمود.
در پایان کتاب برخی نظریات دیگر درمورد پیششرط ظهور ارائه شده که البته از نظر استدلالی سستتر از نظریات پیشیناند. یکی نظریهی تعادل تاریخ است که معتقد است بشریت در آستانهی ظهور، رشد و قابلیت کافی برای پذیرش منجی پیدا کرده است. درحالیکه شواهد مختلف ثابت میکند که تاریخ بشر، روزبهروز به انحطاط نزدیکتر میشود. نظریهای دیگر، عدالتخواهی مردم را پیششرط ظهور معرفی میکند درحالیکه نه عدالتخواهی مردم و نه عمل آنها به عدالت، هیچیک شرط لازم ظهور نیست.
در پایان کتاب نویسنده مصرّ است که ظهور آن حضرت کار خداست نه کار بشر و همچنین کاری خدایی است؛ یعنی بهصورت عادی و بر روال طبیعی و معمولی تحقق پیدا نمیکند؛ بنابراین برنامهریزی برای پیروزی نهضت آن حضرت، کار بشر نیست و البته هر لحظه باید توقع برآمدن ندای نجاتبخش صاحبالامر را داشت. همین انگیزهی منتظران را برای تلاش و جهاد و انسانسازی تقویت میکند و ضرورت انجاموظیفه و دعای خالصانه و عاجزانه برای ظهور آن حضرت را بیشازپیش نمایان میسازد.